۳۰
یونگی
صبح
با صدای گریه ا/ت از خواب بیدار شدم
ا/ت: یونگی
یونگی: چیشده؟
ا/ت: تا حالا بهش فکر نکرده بودم
یونگی: گریه نکن اروم باش بگو چیه؟
اومد بغلم کرد
یونگی: چیشده خب بگو درد داری؟
ا/ت: نه تا حالا به این فکر کرده بودی بعد از بچه اندامم بهم میریزه
یونگی: بخاطر این داری گریه میکنی؟
ا/ت: اهمم [کیوت]
یونگی: ناراحت نباش استراحت کن بعد از اینکه بچه بدنیا اومد خودم میبرمت باشگاه سیکس پک درست کنی خوبه؟
ا/ت:نموخوام هیچی نموخوام ولم کن میخوام بخوابم
یونگی:ا/ت
ا/ت: چیه؟
یونگی: هیچی بخواب من میخوام برم گریه نکن
ا/ت: باشه خدافظ
یونگی: نمیری بیرون میخوام عوض کنم
ا/ت: نههههه
یونگی: باشه اروم باش خودم میرم
چند ساعت بعد
ا/ت
رفته بودم شرکت یونگی
ا/ت: ببخشید اقا اتاق اقای مین کجاست؟
=: طبقه ۱۱
ا/ت: ممنون
رفتم طبقه ۱۱
ا/ت: ببخشید خانم اتاق اقای مین کدومه
منشی: اون
ا/ت: ممنون
خواستم برم داخل اتاق
منشی: صبر کن
ا/ت: بله
منشی:قرارملاقات داشتی؟
ا/ت: نه
منشی: پس چرا سرتو انداختی پایین داری میری
ا/ت: دوست دارم
منشی: چی؟ خانم این چه طرز رفتاره نسبتتون با اقای مین چیه؟
ا/ت: من خب همم مامان بچشم
منشی: بچه؟
ا/ت:اره
منشی: مزاحم نشید لطفا
یونگی
+: خب من دیگه میرم
یونگی: بفرمایید
رفتم بیرون از اتاقم
یونگی: منشی چیشده؟
ا/ت: یونگیی
منشی: اقای مین این خانم میگه که مامان بچتون هست
یونگی: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: میخواستم بهت بگم که صبح
دستمو گذاشتم جلوی دهن ا/ت و دستشو گرفتم بردم تو اتاقم
یونگی: اجازه به کسی نده که بیاد داخل اتاق
منشی: چشم
درو قفل کردم
ا/ت: خواستم بگم که نگرانم نباشی من دیگه ناراحت نیستم بخاطر صبح
یونگی: باشه نیستم حالا چرا مامان بچه؟
ا/ت: خب تو دوست نداری کسی بفهمه ازدواج کردی
یونگی: همه اینجا میدونن که من ازدواج کردم مثل اینکه یادت رفته رفتیم باهم غذا خوردیم
ا/ت: خب ببخشید بگم چی؟
یونگی: با اعتماد به نفس بگو زنمی
به هم زل زده بودیم
یونگی: ا/ت من شاید بلد نباشم چطور رفتار کنم باهات و هرچیزی بخوای برات برات فراهم کنم فقط میخوام بدونی که واقعا دوست دارم اینو از قلبم میگم
ا/ت: یونگی لازم نیست بخاطر این بچه خودتو مجبور کنی که دوسم داشته باشی
یونگی: بخاطر بچه نیست بخاطر خودته
ا/ت: تو که یه دختر دیگه دوست داشتی
یونگی: اون خیالی بود
ا/ت: نه یونگی باور نمیکنم و اصلا اومدنم به اینجا اشتباه بود درو باز کن میخوام برم
یونگی: باشه مراقب خودت باش
ا/ت: خدافظ
یونگی: خدافظ
یک ساعت بعد
یعنی کار اشتباهی کردم بهش اعتراف کردم باید قشنگتر چیکار کنم الان چطور برم خونه گوشیم زنگ خورد
یونگی: الو
&: الو سلام من راننده تاکسی هستم شمارتون رو از گوشی خانم کیم پیدا کردم متاسفانه تصادف کردیم
#فیک
صبح
با صدای گریه ا/ت از خواب بیدار شدم
ا/ت: یونگی
یونگی: چیشده؟
ا/ت: تا حالا بهش فکر نکرده بودم
یونگی: گریه نکن اروم باش بگو چیه؟
اومد بغلم کرد
یونگی: چیشده خب بگو درد داری؟
ا/ت: نه تا حالا به این فکر کرده بودی بعد از بچه اندامم بهم میریزه
یونگی: بخاطر این داری گریه میکنی؟
ا/ت: اهمم [کیوت]
یونگی: ناراحت نباش استراحت کن بعد از اینکه بچه بدنیا اومد خودم میبرمت باشگاه سیکس پک درست کنی خوبه؟
ا/ت:نموخوام هیچی نموخوام ولم کن میخوام بخوابم
یونگی:ا/ت
ا/ت: چیه؟
یونگی: هیچی بخواب من میخوام برم گریه نکن
ا/ت: باشه خدافظ
یونگی: نمیری بیرون میخوام عوض کنم
ا/ت: نههههه
یونگی: باشه اروم باش خودم میرم
چند ساعت بعد
ا/ت
رفته بودم شرکت یونگی
ا/ت: ببخشید اقا اتاق اقای مین کجاست؟
=: طبقه ۱۱
ا/ت: ممنون
رفتم طبقه ۱۱
ا/ت: ببخشید خانم اتاق اقای مین کدومه
منشی: اون
ا/ت: ممنون
خواستم برم داخل اتاق
منشی: صبر کن
ا/ت: بله
منشی:قرارملاقات داشتی؟
ا/ت: نه
منشی: پس چرا سرتو انداختی پایین داری میری
ا/ت: دوست دارم
منشی: چی؟ خانم این چه طرز رفتاره نسبتتون با اقای مین چیه؟
ا/ت: من خب همم مامان بچشم
منشی: بچه؟
ا/ت:اره
منشی: مزاحم نشید لطفا
یونگی
+: خب من دیگه میرم
یونگی: بفرمایید
رفتم بیرون از اتاقم
یونگی: منشی چیشده؟
ا/ت: یونگیی
منشی: اقای مین این خانم میگه که مامان بچتون هست
یونگی: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: میخواستم بهت بگم که صبح
دستمو گذاشتم جلوی دهن ا/ت و دستشو گرفتم بردم تو اتاقم
یونگی: اجازه به کسی نده که بیاد داخل اتاق
منشی: چشم
درو قفل کردم
ا/ت: خواستم بگم که نگرانم نباشی من دیگه ناراحت نیستم بخاطر صبح
یونگی: باشه نیستم حالا چرا مامان بچه؟
ا/ت: خب تو دوست نداری کسی بفهمه ازدواج کردی
یونگی: همه اینجا میدونن که من ازدواج کردم مثل اینکه یادت رفته رفتیم باهم غذا خوردیم
ا/ت: خب ببخشید بگم چی؟
یونگی: با اعتماد به نفس بگو زنمی
به هم زل زده بودیم
یونگی: ا/ت من شاید بلد نباشم چطور رفتار کنم باهات و هرچیزی بخوای برات برات فراهم کنم فقط میخوام بدونی که واقعا دوست دارم اینو از قلبم میگم
ا/ت: یونگی لازم نیست بخاطر این بچه خودتو مجبور کنی که دوسم داشته باشی
یونگی: بخاطر بچه نیست بخاطر خودته
ا/ت: تو که یه دختر دیگه دوست داشتی
یونگی: اون خیالی بود
ا/ت: نه یونگی باور نمیکنم و اصلا اومدنم به اینجا اشتباه بود درو باز کن میخوام برم
یونگی: باشه مراقب خودت باش
ا/ت: خدافظ
یونگی: خدافظ
یک ساعت بعد
یعنی کار اشتباهی کردم بهش اعتراف کردم باید قشنگتر چیکار کنم الان چطور برم خونه گوشیم زنگ خورد
یونگی: الو
&: الو سلام من راننده تاکسی هستم شمارتون رو از گوشی خانم کیم پیدا کردم متاسفانه تصادف کردیم
#فیک
- ۳۹.۷k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط